معنی اعتضاد الملک
حل جدول
لغت نامه دهخدا
اعتضاد.[اِ ت ِ] (ع مص) ببازو داشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقال: اعتضدته اعتضاداً؛ یعنی ببازوداشتم او را. (منتهی الارب). چیزی را در بازو کردن. (تاج المصادر بیهقی). در بازو داشتن چیزی را. (از اقرب الموارد). || یاری خواستن از کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقال: اعتضدت به، یاری خواستم از وی. (منتهی الارب). کسی را یار گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). کمک خواستن از کسی و قوت یافتن. (از اقرب الموارد). تقوی. استعانت. (یادداشت مؤلف): توقیع عالی این بود که اعتضاد من نیست الا بخدا و بعد از آن بسلطان مسعود. (تاریخ بیهقی ص 306). قصد شمس المعالی قابوس کرد. و به استظهارجانب او اعتضاد ساخت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 181).
- اعتضاد باﷲ، اعتضاد به خدا، یاری خواستن از خدا. خدا را به یاری طلب کردن. پناه بردن به خدا: توقیع عالی این بود که اعتضاد من نیست الا بخدا و بعد از آن به سلطان مسعود. (تاریخ بیهقی ص 306).
|| بازو دادن یعنی یاری و مدد کردن و می تواند گاهی اعتضاد که مصدر است بمعنی معتضد باشد که اسم فاعل است چنانکه هدی بمعنی هادی. (غیاث اللغات) (آنندراج). || حضانت و نگهداری کردن کسی را. (از اقرب الموارد).
اعتضاد جستن
اعتضاد جستن. [اِ ت ِ ج ُ ت َ] (مص مرکب) کمک خواستن. یاری طلبیدن. استعانت جستن: به اهتمام دولت و حمایت عزت سلطان اعتضاد و استناد جست. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 233). نصر پیش او رفت و بمرافقت او اعتضاد جست و او رابر قصد وی تحریص داد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 231).
الملک
الملک. [اَ م ُ] (اِخ) نام شصت وهفتمین سوره از سوره های قرآن کریم. مکی است و 30 آیه دارد.
الملک. [اَ م ُ ک ُ لِل ْ لاه] (ع جمله ٔ اسمیه) (مثل) پادشاهی خدای راست. مأخوذ از آیه ٔ «والملک یومئذ ﷲ» (قرآن 56/22). یا آیاتی نظیر آنست. رجوع به ملک شود.
الملک. [اَ م َ] (اِخ) (بلوط ملک) مکانی است در اشیریوش، و این اسم اکنون در «وادی ملک » که متصل به قیشون و نزدیک دریا واقع است باقی است و چندان از کوه «کرمل » دور نیست. (از قاموس کتاب مقدس).
اعظم الملک
اعظم الملک. [اَ ظَ مُل ْ م ُ] (اِخ) رجوع به عزالدین اعظم الملک شود.
صفی الملک
صفی الملک. [ص َ یُل ْ م ُ] (اِخ) مکنی به ابوالمکارم. رجوع به ابوالمکارم صفی الملک شود.
وجیه الملک
وجیه الملک. [وَ هُل ْ م ُ] (اِخ) شرف الدین، ابوطاهربن سعدالدین بن علی قمی. رجوع به ابی طاهر شرف الدین وجیه الملک شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
بازو دادن یاری دادن (مصدر) یار گرفتن یاری کردن، (اسم) همراهی یاری.
فرهنگ معین
یاری کردن، بازوی کسی را گرفتن. [خوانش: (اِ تِ) [ع.] (مص م.)]
فرهنگ عمید
یاری کردن، مدد کردن،
فرهنگ فارسی آزاد
اِعْتِضاد، قُوَّت یافتن، کمک و پشتیبانی،
معادل ابجد
1397