معنی اعتضاد الملک

حل جدول

اعتضاد الملک

وزیر علوم ناصرالدین شاه

پدر صادق هدایت


اعتضاد

یاری و همراهی

لغت نامه دهخدا

اعتضاد

اعتضاد.[اِ ت ِ] (ع مص) ببازو داشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقال: اعتضدته اعتضاداً؛ یعنی ببازوداشتم او را. (منتهی الارب). چیزی را در بازو کردن. (تاج المصادر بیهقی). در بازو داشتن چیزی را. (از اقرب الموارد). || یاری خواستن از کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقال: اعتضدت به، یاری خواستم از وی. (منتهی الارب). کسی را یار گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). کمک خواستن از کسی و قوت یافتن. (از اقرب الموارد). تقوی. استعانت. (یادداشت مؤلف): توقیع عالی این بود که اعتضاد من نیست الا بخدا و بعد از آن بسلطان مسعود. (تاریخ بیهقی ص 306). قصد شمس المعالی قابوس کرد. و به استظهارجانب او اعتضاد ساخت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 181).
- اعتضاد باﷲ، اعتضاد به خدا، یاری خواستن از خدا. خدا را به یاری طلب کردن. پناه بردن به خدا: توقیع عالی این بود که اعتضاد من نیست الا بخدا و بعد از آن به سلطان مسعود. (تاریخ بیهقی ص 306).
|| بازو دادن یعنی یاری و مدد کردن و می تواند گاهی اعتضاد که مصدر است بمعنی معتضد باشد که اسم فاعل است چنانکه هدی بمعنی هادی. (غیاث اللغات) (آنندراج). || حضانت و نگهداری کردن کسی را. (از اقرب الموارد).


اعتضاد جستن

اعتضاد جستن. [اِ ت ِ ج ُ ت َ] (مص مرکب) کمک خواستن. یاری طلبیدن. استعانت جستن: به اهتمام دولت و حمایت عزت سلطان اعتضاد و استناد جست. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 233). نصر پیش او رفت و بمرافقت او اعتضاد جست و او رابر قصد وی تحریص داد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 231).


الملک

الملک. [اَ م ُ] (اِخ) نام شصت وهفتمین سوره از سوره های قرآن کریم. مکی است و 30 آیه دارد.

الملک. [اَ م ُ ک ُ لِل ْ لاه] (ع جمله ٔ اسمیه) (مثل) پادشاهی خدای راست. مأخوذ از آیه ٔ «والملک یومئذ ﷲ» (قرآن 56/22). یا آیاتی نظیر آنست. رجوع به ملک شود.

الملک. [اَ م َ] (اِخ) (بلوط ملک) مکانی است در اشیریوش، و این اسم اکنون در «وادی ملک » که متصل به قیشون و نزدیک دریا واقع است باقی است و چندان از کوه «کرمل » دور نیست. (از قاموس کتاب مقدس).


اعظم الملک

اعظم الملک. [اَ ظَ مُل ْ م ُ] (اِخ) رجوع به عزالدین اعظم الملک شود.


صفی الملک

صفی الملک. [ص َ یُل ْ م ُ] (اِخ) مکنی به ابوالمکارم. رجوع به ابوالمکارم صفی الملک شود.


وجیه الملک

وجیه الملک. [وَ هُل ْ م ُ] (اِخ) شرف الدین، ابوطاهربن سعدالدین بن علی قمی. رجوع به ابی طاهر شرف الدین وجیه الملک شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

اعتضاد

بازو دادن یاری دادن ‎ (مصدر) یار گرفتن یاری کردن، (اسم) همراهی یاری.

فرهنگ معین

اعتضاد

یاری کردن، بازوی کسی را گرفتن. [خوانش: (اِ تِ) [ع.] (مص م.)]

فرهنگ عمید

اعتضاد

یاری کردن، مدد کردن،

فرهنگ فارسی آزاد

اعتضاد

اِعْتِضاد، قُوَّت یافتن، کمک و پشتیبانی،

معادل ابجد

اعتضاد الملک

1397

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری